مهدی تهرانی

گفتگو با چهره‌ ماه خانواده بزرگ همشهری

حال و هوای دی ماهی کربلای ۴، عملیات نظامی تهاجمی نیروهای ایرانی در جنگ ایران و عراق که روز چهارشنبه ۳ دی ماه ۱۳۶۵ برای آماده‌سازی مقدمات فتح بصره توسط نیروهای ایرانی انجام شد، زمینه‌ای بود تا با مهدی تهرانی، از رزمندگان و فرماندهان حاضر در این عملیات به گفتگو بنشینیم. مهدی تهرانی روزنامه‌نگار و عضو تحریریه همشهری است که تنها بازمانده یگان تکاور غواص محسوب می‌شود. گفتگو با این عضو خانواده بزرگ همشهری را در قالب یک یادداشت شفاهی می‌خوانیم:  

«رزمندگان غواص اصطلاح رایج و اصطلاح ملی شده است چون در کربلای چهار از تیپ‌ها و لشکرهای مختلف سپاه، غواص داشتیم اما یگان ما تکاور غواص بود؛ چون عمده آموزش ما آموزش تفنگدار دریایی و تکاور دریایی به اصطلاح نظامی‌گری دوره اس‌بی‌اس بود. این آموزش‌ها را در آبان و آذر ماه1365 به صورت تخصصی و پیش از آن در عید سال 65 دیده بودیم. مرحوم دریادار حسینی بای از مهمترین افرادی بود که در این آموزش‌ها دخیل بود.

یگان تکاور غواص یک یگان مستقل نظامی و رسمی بود که از یک گروهان و یک گردان مستقل تشکیل شده بود. با 31 ماه سابقه جبهه، اولین فرماندهی من در این گروهان در 19 سالگی شکل گرفت. گروهان ما از 127 نفر تشکیل شده بود و اسم گروهان به برکت و یادبود شهید دریادار غلامعلی بایندر به گروهان تفنگداران دریایی شهید بایندر مزین شده بود.

گردان مستقل کناری ما با نام گردان بایندر2 با 373 تکاور دریایی متشکل از افراد داوطلب مردمی نظیر خودم و درجه‌داران ارتش سر و شکل پیدا کرده بود. در مجموع آنچه یگان تکاور غواص را در تاریخ جنگ ایران و عراق ماندگار کرد، اول گمنامی مطلق آنان و دوم مظلومیت بازماندگانش و سوم نیز از بعد نظامی، خط شکن بودن این یگان بود.

کربلای 4 در ساعت 10:22 سوم دی ماه 1365 آغاز شد و یگان ما خط شکن اصلی و آغازکننده این عملیات بود. این را به کرات در تاریخ شفاهی جنگ با سند و مدرک ذکر کرده‌ام. چهار ساعت پس از این در حدود ساعت 2:30 نیمه شب از گروهان من ، خودم و شهید علی خانلو و از گردان مستقل کناری، تنها 15 نفر زنده مانده بودند. تعدادی از افراد گروهان ما جزو تکاوران غواصی هستند که زنده زنده به گور سپرده شدند. تعدادی از آنها به مانند خودم به دلیل اینکه نیروهای عراقی تصور می‌کردند ما کشته شده‌ایم دفن‌مان کردند و بقیه نیز در نیزارهای تنگه ماهی، مجروح و ناکار و ناتوان باقی ماندند.

بر اثر جزر و مد آب و فشاری که بر روی رمپ به وسیله ماشین‌های سنگین آمده بود، پیکرهای شهدا و عده قلیلی که زنده بودند به داخل تنگه ماهی افتاد و تا ششم دی ماه 1365 من و پانزده نفر دیگر در نیزارها «حضرت زهرا سلام الله علیها» را صدا می‌کردیم و هر بار به ما جواب می‌داد.

آنچه که مرا بیش از پیش مطمئن کرد که با تن علیل در جنگ بمانم، آموزش سطح بالایی بود که توسط تکاوران بسیار کارکشته نیروی دریایی ارتش از سر گذرانده بودم. در حقیقت خود در کربلای 4، در کربلای 8 و نهایتا در نبرد دوم فاو در جایگاه سرگرد تکاور دریایی به عنوان فرمانده گردان حضور داشتم. این نوع آموزش امتیاز کمی نبود. من اعتقاد داشتم با علم به فنون جنگ می‌توان با توکل به خدا به موفقیت رسید. شوربختانه در آستانه پنجاه و شش سالگی تنها بازمانده این یگان هستم. پانزده نفر دیگر همگی در طی این سال‌ها به سراغ رفقای پرکشیده رفتند.

یک توصیه‌ای برای روزنامه‌نگاران حوزه دفاع و امنیت دارم. از تاریخ شفاهی غافل نشوید. بسیجیانی که از هم سن و سالان من هستند؛ باید بپذیریم که با این درصد جانبازی شدید و مجروحیت‌های خاص دیگر توانی نداریم، من و آنها نیز به زودی به رفقایمان خواهیم رسید و دیدارمان با آنها تازه خواهد شد.

باید به سراغ کهنه سربازهایی برویم که اهل نوشتن، سخن گفتن و بازیابی حقایق هستند. این دینی است که به نسل آینده داریم. من از ابتدای حضورم در جنگ به عنوان یک دانش‌آموز 15 ساله تا آخرین روزی که به عنوان دانشجوی سال دوم دانشگاه تهران به خانه برگشتم، نوشتن و تحقیق درباره تاریخ شفاهی را فراموش نکرده‌ام. ارجاعات بسیاری به نوشته‌های من داده شده است.

سرنوشت ما بازماندگان هر یک به گونه‌ای رقم خورد، در یک چیز مشترک بوده‌ایم. هر کدام حداقل 60 درصد جانبازی شیمیایی عامل خون داشتیم و تن‌مان پر از ترکش بود و صورت‌هایمان سوخته …. اما دست روزگار عزت نفسی عمیق به همه ما بخشید. مسئولین هیچ لطفی به این بازماندگان نکردند، هر چند که خودمان نیز به هیچ عنوان ریالی و مزایایی برای جانبازی و خدمت بسیجی خود نخواستیم. برای من کد 15641 شماره تکاور دریایی مهدی میرزامهدی تهرانی است که بر گردنم است. این میراث من است. فرزندانم که یکی در آستانه 30 سالگی و دیگری در آستانه 26 سالگی است به مانند خودم زندگی کرده‌اند و در کنکور به مانند یک شهروند عادی شرکت کردند و خدمت مقدس سربازی را به مانند یک جوانی که پدر رزمنده و جانباز نداشته است، گذرانده‌اند. چون اعتقادی به استفاده از چنین چیزی نداشته و نخواهم داشت. اگرچه من هم جزئی از این جامعه و یک کهنه‌سرباز بسیجی ، معلم و روزنامه‌نگار و متعلق به قشر متوسط هستم.

یکی از مواردی که مرا زجر می‌دهد حال و روز رزمندگان بازمانده از نبرد دوم فاو است؛ وضعیت تکاوران دریایی و بزرگانی که با عامل شیمیایی اعصاب زمین‌گیر شده‌اند. هیچ واژه‌ای گویای این شرح غم نیست که در این سی سال چه بر آنها گذشت.

جانبازان پوست، و جانبازان شیمیایی خون به غیر از خودم عمدتا پر کشیده‌اند. اما جانبازان شیمیایی اعصاب اینگونه نیستند. جوان 20 ساله اینک یک پیرمرد 60 ساله تنها، غریب و بی کس است. اگرچه هر هفته من پیشانی آنها را می‌بوسم و دیدار تازه می‌کنم اما در این زمینه خود را یک بازنده محض می‌دانم چون بر این گفته ایمان دارم که جانبازان اعصاب و خانواده‌های محترم‌شان هرگز آنچنان که درخورشان بود در صدر ننشستند و قدر ندیدند.

اعتقاد دارم بد نیست حتی از رسانه‌های آن سوی آب الگوبرداری کنیم؛ البته آنهایی که زرد نیستند و محل ارجاع دانشجویان و اساتید هستند. فیگارو و لوموند و حتی روزنامه سخیفی مانند سان در انگلستان، روزنامه شیکاگو تریبیون، واشنگتن پست و غیره، گروهی پژوهشی به نام کهنه سربازان دارند. اصطلاح رایج کهنه سرباز به انگلیسی و فرانسه «وتران» است، به معنای کسی که سال‌ها در جنگ حضور داشته و زخم برداشته است.

جنگ متاسفانه تمام شدنی نیست. پس داستان‌های جنگ نیز هرگز تمام نمی‌شود. از این رو است که از سال 1956 چنین گروه‌هایی در مطبوعات چاپی ابتدا در اروپا و سپس در آمریکا سر و شکل گرفت؛ جنگ ویتنام 1969 تا 1977 و جنگ کره 1953، جنگ فالکلند و جنگ‌های دو دهه اخیر گواهی بر این مدعا است. در مطبوعات ایران گروه‌هایی به عنوان دفاع مقدس به طور تخصصی کم داریم. افتخار می‌کنم که همشهری آنلاین پیشگام راه‌اندازی و تولید محتوا در صفحه‌ای ویژه دفاع مقدس است. و اگرچه حوزه تخصصی من در روزنامه‌نگاری معماری، زیبایی شناسی و سینماست اما هرگز حوزه دفاع را فراموش نکردم.

آرزوی من تربیت جوانانی است که به تاریخ جنگ بپردازند و تاریخ شفاهی را هر چه زودتر مورد پژوهش خود قرار دهند چراکه تاریخ شفاهی زمان خاص خود را دارد. باز هم تکرار می‌کنم از رزمندگان سپاه و بسیج و ارتش که در نبردها حضور داشتند مگر چه تعداد مانده است؟ و اگر هم مانده باشند چند درصد از آنها به لحاظ جسمی توانایی بازگویی دارند؟ اگر این تاریخ شفاهی سر و شکل بگیرد، آنگاه به سراغ تاریخ مکتوب می‌روند و داده‌ها را با هم مقایسه کرده و سرانجام تاریخ علمی تطبیقی را برای نسل‌های بعد ارائه خواهند داد.»